اقبال من
تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من
واژگون گشت ازسپهر واژگون اقبال من
خنـده ی بیگـانگـان دیـدم نـگفـتـم درد دل
آشـنایا بـا تـو گـویـم گریـه دارد حـال من
با توبودم ای پری روزیکه عقل ازمن گریخت
گر توهم ازمن گریزی وای بر احوال من
روزگاراینسان که خواهد بیکس وتنهامرا
سایـه هـم تـرسم نیاید دیگر از دنبال من
قــمــری بی آشـیانـم بــر لــب بــام وفـــا
دانـه و آبـم نـدادی مـشـکن آخـر بـال من
باز گـرداندم عـنان عـمـربـا خیل و خـیال
خـاطـرات کـودکـی آمــد بـه اسـتـقـبال من
خـرد وزیبا بودی زلـف وپریشان تـوبود
از کـتــاب عـشـق اوراق سـیـاه فـــال من
ای صبا گردیدی آن مجموعه ی گل را بگو
خوش پراکندی زهـم شیرازه ی آمـال من
کاروکوشش را حوالت گـربود باکارساز
شـهـریـارا حل مشـکـل هـا کـنـد حـلال من
از استاد شهریار
خدا بیامرزدش
امید ...............
.........
...
قربانت