-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 تیرماه سال 1384 23:26
درهذیان دل افـسانه عـمرم آورد خـواب عمری که نبود خواب دیـدم در سیـل گـذشت روزگاران امـواج به پـیچ و تـاب دیـدم زازعشق وجوانیم چه پرسی من دسته گـلی بـر آب دیـدم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 تیرماه سال 1384 23:21
تو را دوست می دارم طرف ما شب نیست صدا با سکوت آشتی نمی کند کلمات انتظار می کشند من با تو تنها نیستم، هیچ کس با هیچ کس تنها نسیت شب از ستاره ها تنهاتر است ... طرف ما شب نیست چخماقها کنار فتیله بی طاقتند خشم کوچه در مشت توست در لبان تو،شعر روشن صیقل می خورد من ترا دوست میدارم و شب از ظلمت خود وحشت می کند از احمد شاملو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1384 21:28
اقبال من تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من واژگون گشت ازسپهر واژگون اقبال من خنـده ی بیگـانگـان دیـدم نـگفـتـم درد دل آشـنایا بـا تـو گـویـم گریـه دارد حـال من با توبودم ای پری روزیکه عقل ازمن گریخت گر توهم ازمن گریزی وای بر احوال من روزگاراینسان که خواهد بیکس وتنهامرا سایـه هـم تـرسم نیاید دیگر از دنبال من قــمــری...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1384 21:23
قلب تنها عضو بدن آدمی است که از مغز فرمان نمی گیرد . نمونه اش کسانی که در کما هستند. سکته مغزی کردند و بدنشان از کار افتاده ولی قلبشان هنوز می تپد و به سلولهای بدن مواد غذایی می رساند. پس نمی توان گفت که عقل آدمی همیشه حرف آخر را میزند، چون دل نافرمانی میکند. آدمی را دلیست که فرمانش خارج از مغز اگر چه مغز و فکرم می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 تیرماه سال 1384 22:29
برای زیستن دو قلب لازم اسـت قلبی که دوست بدارد ، قلبی که دوستش بدارند قلبی که هدیه کند ، قلبی که بپـذیـرد قلبی که بگوید ، قلبی که جواب بگوید قلبی برای من ، قلبی برای انسانـی که من می خواهم تا انسان را در کنـار خود احساس کنـم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1384 22:27
در خلوت و تنهایی هایم به تو می اندیشم به تو ای مهربانترین مهربانان به ایامی می اندیشم که با تو در کنار هم دست در دست هم نگاه در نگاه هم دلهایمان را به یکدیگر نزدیکتر کردیم. به حرفهایمان می اندیشم که در گوشه ای از ذهنم نقش بسته است و در ذهنم نجوا سر می دهد که می گوید زندگی کن با یاد آن حرفها ، با یاد آن خاطرات و با یاد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 خردادماه سال 1384 22:29
مرغک تنها مرغکی دیدم تنها و بی کس بر روی شاخه درختی تنها در وسط کویرسوزان و گرم نشسته و آواز جدایی می سرود. گفتمش به کدامین علت چنین غمگین می سرایی؟ گفت که تو را چه حاصل از عش ق وجدایی؟ گفتمش مرا دردیست بس عظیم تر از عشق . درد من درد دوست داشتن بود، نه درد عشق . گفت پس بنشین در کنارم تا با هم آوازی سوزناکتر بسراییم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 خردادماه سال 1384 22:29
سلام عزیزان می خواستم در مورد شعری که خودم گفتم کمی براتون صحبت کنم. روی این شعر خیلی کار کردم تا این از آب در اومده. امیدوارم که خوشتون بیاد. تقدیم میکنم به ..... عزیزترین فردم تو زندگی غم کهنه بـبـیـن مهربان روزگـار مـرا غـم و غصه بی شمـار مـرا ببین این دل زار مجروح من گرفته چه سان اعتبـار مـرا شکسته ترین مـرد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 خردادماه سال 1384 22:49
دوستت دارم همیشه می پنداشتم که عشقی همانند عشق ما را تنها در رؤیاها می توان یافت در گذشته نمی خواستم هیچ کس کاملا مرا بشناسد حالا می بینم به تو چیزهایی را از خود می گویم که مدت ها بدان ها فکر نکرده ام چرا که می خواهم همه چیز را درباره من بدانی در گذشته می خواستم دیگران تنها نیکی هایم را ببینند حالا می بینم از این که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1384 11:26
گفتنی ها به قول عزیزی دوری باعث جدایی میشه. و من در اینجا ودر این هنگام میگم که عشق جداییها رو از بین میبره و باعث نزدیکی میشه حتی اگر فاصله به اندازه ی یک کهکشان باشه. پس بیایید عشق بورزیم و عاشق باشیم تا فاصله ی دلهایمون رو از بین ببریم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 خردادماه سال 1384 22:43
خمار عشق تیـغ هجـران دو نیـمه ساخت مـرا نیمه ئی با تو نیمه ئی با مـن آنکه با توست نکته سنج و ظریف وانکه با ماست کـاهل وکـودن سـاده تر گویـم ای رمـیده غـزا ل روح من با تو رفت وماند بدن روح مــن تــا در آستـانه تـوسـت خواب تن هست سیر باغ وچمن خـواب بینـم بهـشـت گـمـشـده را بـا تـو دســت مــراد بـر گــردن لـیـک گـاهــم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 خردادماه سال 1384 19:50
غم تنهایی در پیش رویم جلوه ای از تو دارم و با چشمانی اشک آلود وبا دلی شکسته وافکاری ناامید ویادگاریهایی از جانب تو و خاطراتی تلخ و شیرین به تو می اندیشم پس بگذار که یادت در ذهنم باشد تا تو را در کنارم احساس کنم وتنها نباشم وهمچنان عاشقت بمانم تا ابدیت
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 خردادماه سال 1384 22:14
سلام دوستان راستش تصمیم نداشتم که حرفهای دلم رو خاطرات تلخ گذشته ام رو عشق نافرجامم رو در وبلاگم بنویسم برای همین در اوایل سعی بر آن داشتم تا سخنانی آموزنده و اشعاری زیبا از بزرگانی فهمیده براتون بنویسم و در کنار این سخنان نیز نوشته های طنزآلود خودم رو می نوشتم تا وبلاگ جلوه ای زیبا به خودش بگیره. ولی دیدم که نه اون...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 خردادماه سال 1384 19:06
همدرد امشب ای ماه به درد دل من تسکینی آخرای ماه تو همدرد من مسکینی کاهش جان تومن دارم ومن می دانم که تواز دوری خورشید چه ها می بینی توهم ای بادیه پیمای محبت چون من سر راحت ننهادی به سر با لینی هر شب از حسرت ماهی، من ویک دامن اشک توهم ای دامن مهتاب پراز پروینی همه در چشمه ی مهتاب غم از دل شویند ا مشب ای مه توهم ازطالع...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1384 22:46
افسانه سیندرلا! یکی بود ، یکی نبود ، غیر از خدا هیچکس نبود. زن و شوهری بودند در ولایات دور که بعد از 9 ماه دختر دار شدند و اسم دخترشان را سیندرلا گذاشتند، بعد هم با خوبی و خوشی آنقدر زندگی کردند تا مادر خانواده مرد و در قبرستانی چالش کردند که سالهای بعد در طرح توسعه فضای سبز شهرداری قرار گرفت و تبدیل به بوستان عمومی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 خردادماه سال 1384 22:37
درد علی.. "درد علی دوگونه است:یک درد،دردیست که از زخم شمشیر ابن ملجم در فرق سرش احساس می کند و درد دیگر دردیست که او را تنها در نیمه شبهای خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده... و به ناله در آورده است.ما تنها بر دردی می گرییم که از شمشیر ابن ملجم در فرقش احساس می کند.اما این درد علی نیست. دردی که چنان روح بزرگی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1384 22:56
حکایت غول چراغ خواب! یکی بود ، یکی نبود. در ولایات دور 3 تا دوست سیاه پوست بودند که یکروزی همینطور که دست انداخته بودند دور گردن همدیگر و داشتند راه خودشان را میرفتند یکهو چشمشان افتاد به یک چراغ خوابی که یک گوشه ای افتاده بود. خواهر و برادر خواننده ای که شما باشید تا چراغ خواب را برداشتند و شروع کردند به تمیز کردنش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1384 22:41
من و تو..... من و تو یکی دهان ایم که با همه آوازش به زیباترسرودی خواناست من وتویکی دیدگان ایم که دنیا را هردم درمنظرخویش تازه تر می سازد نفرتی از هرآنچه بازمان دارد از هرآنچه محصورمان کند ازهرآنچه واداردمان که به دنبال بنگریم دستی که خطی گستاخ به باطل می کشد من و تو یکی شوریم از هر شعله ای برتر، که هیچگاه شکست را برما...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1384 23:04
حکایت آن پسر عاشق یکی بود ، یکی نبود. یک پسری بود در ولایات دور که هر شب خواب دختر شاه پریان را میدید. (توضیحات : به علت نامناسب بودن لباس دختر شاه پریان و برخی مسائل ناموسی از بیان جزئیات خواب معذوریم) بعد از یه مدتی پدر و مادر پسر که دیدند وضع روحی و روانی پسرشان حسابی قرو قاطی شده او را به پیش پیر ولایت بردند . پیر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1384 12:03
دنـــــیـــا هـــمــیــنــه...... عجب روزگاری است، عاشق می شوی می گویند دیوانه است. دیوانه می شوی می گویند حتما ع اشق است. وقتی زنده ای یک نفر هم سراغت را نمی گیرد، وقتی مردی ، دسته دسته به ملاقات جنازه ات می آیند. خواستم خوشبختی را معنی کنم، معنای زندگی یادم رفت. خواستم سختی آن را تجربه کنم، زندگی کردن را فراموش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1384 22:46
گوش کن ..... گوش کن، جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را. چشم تو زینت تاریکی نیست. پلکها را بتکان،کفش به پا کن و بیا. و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد و زمان روی کلوخی بنشیند با تو و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه آوازبه خود جذب کنند. پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت: بهترین چیز رسیدن به نگاهی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1384 22:38
آره راست می گفتی افسوس تو ارباب وفا را نشناسی ما یارتو باشیم و توما را نشناسی ..... اگر سنگم زنی سنگت ببوسم وگر زهرم دهی چون می بنوشم ..... گاهی یه تلنگرلازمه یه تلنگرلازمه که بدونی چی هستی و چی می خوای ازاین زندگی، این که تواین مدت راه رواشتباه می رفتی وحالا باید چقدر تند بری تا باز برسی به نقطه اول، برسی به همون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1384 10:13
سلام دوستان. راستش به خاطر گله بعضی از دوستان دز مورد مطلب سوال قرار بر این شد که یک مطلب هم در رابطه با مردان براتون بنویسم.امیدوارم که آقایون مثل بعضی ها ناراحت نشوند رازخلقت زن ...... مرد: خداوندا، چرا چشمهای زن را اینقدر زیبا آفریدی؟ خدا: برای اینکه با این چشمان زیبا تو را ببینید و تو را مست سازد. مرد: خداوندا،...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1384 22:41
سوال برخی خانم ها مثل چی هستند ؟ *خانم ها مثل رادیو هستند هر چی می خواهند می گویند ولی هر چه بگویی نمی شنوند *خانم ها مثل شبکه اینترنت هستند از هر موضوعی یک فایل اطلاعاتی دارند *خانم هامثل چسب دوقلو هستند اگر دستشان با گوشی تلفن مخلوط شد, دیگر باید سیم را برید *خانم ها مثل موتور گازی هستند پر سر و صدا , کم سرعت , کم...
-
آموخته ها
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1384 11:14
و اکنون درسهایی خواندنی از استاد مسلم ؛ همایون بنادرخشان : آموخته ام که ؛ وقتی عاشقم ، عشق در ظاهرم نیز نمایان می شود . آموخته ام که ؛ عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت . آموخته ام که ؛ این عشق است که زخمها را شفا می دهد ، نه زمان . آموخته ام که ؛ ؛ هیچکس در نظر ما کامل نیست مگر تا زمانی که عاشقش شویم. آموخته ام که ؛...
-
عرض ادب
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1384 11:08
سلام دوستان سلامی سرشار از بوی صمیمیت خیلی خوشحالم از اینکه یه سری هم به وبلاگ من زدید و بیشتر خوشحال میشم که نظراتتون را بگویید فدای همتون